ادوارد سعید از اولین کسانى بود که در جهان غرب به نقد شرق شناسی پرداخت او در کتاب "اسلام رسانهها"، اسلام رسانهها را اسلامى میداند که وجود خارجى ندارد و محصول رسانههاى تبلیغاتى غربى براى ترساندن انسان غربی از جهان اسلام و مسلمانان است تا افکار عمومى غربىها به سلطه غرب بر شرق و قتل و غارت شرق و کشتار مردم مسلمان توسط آمریکا و صهیونیسم رضایت دهد و دم بر نیاورد. (ادوارد سعید، اسلام رسانهها، ترجمه اکبر افسرى (تهران: نشر توس، 1379))
با اين حال، چرا با وجود سرمایه گذاریهای غرب بر سیاه نشان دادن چهره اسلام باز هم شاهد شکل گیری قیامهایی در منطقه با رویکردی دینی و اسلامی، ضد غرب و بهويژه ضد امریکا و با هدف احیای عزت و کرامت انسانی از دست رفته توسط حکام دیکتاتور منطقه هستیم.
بابی سعید در کتاب هراس بنیادین با استفاده از چهارچوب نظری "گفتمان" در پى پاسخ به این سؤال است که اسلام گرایى چگونه توانسته در طول 30 سال اخیر به طور روز افزون جایگاه مهمى در بینش مسلمانان پیدا کند؟
وی در این کتاب، اسلام گرا را کسى مىداند که هویت اسلامى خود را در مرکز عمل سیاسى خود قرار مىدهد و براى تفکر درباره سرنوشت سیاسى خود از تعابیر اسلامى استفاده مىکند و آینده سیاسى خود را در اسلام مىبیند؛ اسلام گرایى گفتمانى است که تلاش مىکند اسلام را در مرکز نظام سیاسى قرار دهد؛ بنابراين، اسلام گرایى طیفى از رویدادهاست که از پیدایش یک ذهنیت اسلامى گرفته تا تلاش تمام عیار براى بازسازى جامعه مطابق با اصول اسلامى را در بر مىگیرد.
بابی سعید به دنبال این سوال است که چرا عوامل ایجاد کننده بحران منجر به ظهور اسلام گرایی میشود و چرا فقط اسلام گرایى نظم هژمونیک موجود را به چالش میطلبد و دیگر تشکلهاى سیاسى چنین نیستند؟
واقعیت این است که شکلگیری کمالیسم در ترکیه و تقلید رضاخان در ایران از وی بر اساس مولفه های گفتمان کمالیسم یعنی؛ 1- غیر دینى کردن و سکولاریسم 2- ملى گرایى؛ 3- مدرن شدن؛ و در نهایت غربى شدن موجب حساسیت گفتمان رقیب آن یعنی اسلام گرایی و مخالفت با کمالیسم شد. چرا که کمالیسم نتوانست در میان مردم درونی شود، بنابراین اسلام به محل منازعات تبدیل و زمینه براى باز نویسى و تفاسیر مجدد از اسلام فراهم شد، یعنى اسلام دوباره محل منازعات فکری و مردمی قرار گرفت.
با وجودی که از میانه دهه 1970 نظم کمالیستى از سوى جریانات اسلام گرا بهطور روز افزون مورد تهدید قرار گرفت، به طور کلى در اکثر جوامع کمالیسم به مثابه گفتمان غالب، ضعیف شد و اسلام گرایى، اگر چه در جوامع مختلف نابرابر و نامنظم حضور داشت اما تنها گفتمان ضد کمالیسم بود، بهطورى که بین کمالیسم و اسلام گرایى هیچ جریان و بدیل سیاسى دیگرى وجود نداشت. پاسخ این سؤال که چرا فقط اسلام از شکست کمالیسم سود برد، این است که اسلام گرایان خارج از هویت تاریخی مدرنیته برای خود صاحب هویت فکری و جغرافیایی هستند، اما سوسیالیسم و لیبرالیسم و کمالیسم همه حول اصول مدرنیته سازمان یافتهاند.
بابىسعید معتقد است براى درک تضاد بین کمالیسم و اسلام گرایى به منزله تضاد بین مدرنیته و غیر مدرنیته باید به تفکر سیاسى امام خمینى رجوع کرد، چرا که تفکر سیاسى ایشان منسجمترین منطق اسلام گرایى است و تا زمان انقلاب ایران، هژمونى کمالیسم آشفتگى و رکود جدى را تجربه نکرده بود و حتى با ظهور انقلاب ایران و استقرار جمهورى اسلامى ایران جنبشهاى اسلام گرا که با دیدگاههاى امام خمینى مخالف بودند دوباره توانا شدند؛ امام خمینى نقطه عطف و اوج اسلام گرایى است، و چهرهاى است که به کمالیسم پایان داد. برخى امام خمینى را شخصیت ضد مدرن مىدانند، اما کسانى چون "سامى زبیده" این را قبول ندارد و امام خمینى را شخصیتى مدرن مىدانند که نه تنها احیاگر برخى باورهاى سنتى گذشته است، بلکه یک روند سیاسى مدرن را ارائه مىکند.
بابى سعید تصریح مىکند که اسلام گرایى بر شرط مرکز زدایى از غرب استوار است و مبتنى بر تشکیک در فرا روایتهاى غربى است. اسلام گرایى بر رد غربى شدن استوار است نه بر طرد مدرنیته، و رد غربى شدن زمانى ممکن است پذیرفته شود که هیچ ضرورت تاریخى براى هژمونى غرب وجود نداشته باشد. بنابراین اسلام گرایى کوششى براى مرکز زدایى غرب است. به اعتقاد سعید، در گفتمان اسلام گرایى، غرب به عنوان منکر اسلام، امپریالیسم، سرکوبگر دولتى، سوء مدیریت اقتصادى، تخریبگر فرهنگى و... به حساب مىآید، اسلام گرایان، سیاستهاى کمالیستها را با غرب یکى مىدانند، اما معارض نهایى اسلام گرایان، غرب به معناى یک شکل بندى امپریالیستى فراگیر است و انتقاد اسلام گرایان از کمالیسم بیشتر مربوط به شیوه کمالیسم در تنظیم اصلاحات و اعمالش بر حسب گفتمان غربى است. سپس بابىسعید بیان مىکند که با به قدرت رسیدن امام خمینى مرکزیت و قطعیت گفتمان غربى مورد تردید قرار گرفت و ایشان بدون توسل به نظریه سیاسى غرب توانست نظام جمهورى اسلامى را برقرار کند و با استفاده از روابط خصومتآمیز بین غرب و اسلام، اسلام را به منزله دال برتر نظم سیاسى جدید معرفى کرد. از نظر بابی سعید، امام خمینى، اسلام را نماد مخالفت با نظامهاى کمالیستى و نشانه مخالفت با قدرت جهانى غرب مىدانست.
در فصل پنجم با عنوان "اسلام گرایى و حدود امپراتور نامريى"، نویسنده به توضیح و انتقاد از کسانى مىپردازد که غرب را یک الگوى عام میدانند و غیر غرب را الگوى خاص قلمداد مىکنند. به نظر بابىسعید، گفتمان اسلام گرایى براى قوت بخشیدن به خود باید عناصرى را که از لحاظ فرهنگى منحصر به فرد هستند احیا کند.
در واقع اسلام گرایی مفاهیمی را زیر سوال میبرد که غرب تاکنون تمام تلاش خود را به کار برده بود تا آنها را جهانی سازد.
در پایان بابى سعید عنوان مىکند که ظهور اسلام گرایى بر تخریب و فرسایش اروپا مدارى و غرب مرکزى استوار است، از این رو گسترش اسلام گرایى هراسى بنیادین و مانع اساسى در برابر افزون خواهى و رویکرد جهانی غرب در عالم است.
تحلیل بابی سعید از گسترش اسلام گرایی و توجه به بعد سیاسی اسلام ، به تحلیل نقش اسلام گرایانه قیام های فعلی منطقه کمک شایانی میکند میتوان سقوط دولت حسنی مبارک در مصر و بن علی در تونس را در ادامه سقوط گفتمان غرب محور و سکولار کمالیسم ارزیابی کرد.
رهبر انقلاب اسلامي علت اصلي حركتهاي اخير در منطقه و بیداری امت اسلامی را جريحهدارشدن غرور و عزت انساني مردم منطقه بدليل عملكرد نادرست حاكمان ظالم آنان دانستند و تاکید كردند: عملكرد حسني مبارك در مصر و انجام جنايتآميزنرين كارها به نيابت از رژيم صهيونيستي بويژه در موضوع غزه و همچنين عملكرد قذافي در ليبي و تحويل امكانات هستهاي اين كشور به آمريكا در مقابل تهديدهاي توخالي و وعدههاي ناچيز غرب، از جمله اقداماتي بودند كه غرور مردم را جريحه دار كرد.
ايشان اين حركتها را بسيار مهم و نشان دهنده يك تحول بنيادي در منطقه عربي ـ اسلامي و بيداري امت اسلامي دانسته و افزودند: دو عنصر مهم اين حركتها، حضور مردم در صحنه، و جهتگيري ديني آن است. (بیانات رهبر عزیز انقلاب در روز 1 فروردین 90)
مسئله مهم اول:
رسانههای غربی تمام تلاش خود را به کار میبرند تا این سه مولفه یعنی 1-اسلامی بودن و سمت و سوی دینی این قیامها، 2- مردمی بودن و 3- روح استکبارستیز و تلاش برای احیای عزت و کرامت انسانی بیداری امت اسلامی را زیر سوال برده و بر روی مولفههای دیگری مانند نزاع قومیتی، مشکلات اقتصادی و فقر مردم ، تلاش مردم برای کسب آزادی سیاسی،حذف دیکتاتوری و اصلاح قانون اساسی تاکید کنند، و بر همین اساس تحرکات 25 بهمن در ایران و تحرکات فعلی صورت گرفته در سوریه را ساماندهی و مطرح میکنند.
حتی اگر بشار اسد مورد قبول اکثریت جامعه خویش باشد، حاکمیت مادام العمر وی متناسب با شرایط امروز نیست و البته از این جهت قابل نقد است ولی آنچه جنس تحرکات 25 بهمن ایران و تحرکات فعلی سوریه را یکسان میکند، تلاشی است که غرب به سرکردگی امریکا و اسرائیل انجام میدهد تا توجه افکار عمومی را از سه مولفه اصلی این اعتراضات منحرف ساخته و حرکت مبارزات، علیه دیکتاتورهای منطقه را دچار مشکل سازند تا همسویی بیداری فعلی امت اسلامی با آرمانهای انقلاب اسلامی و امام خمینی مغفول و نادیده واقع شود.
در واقع دشمن تلاش میکند تا معترضان میدان التحریر و میدان آزادی روز 25 بهمن را یکسان نشان دهد درحالیکه مردم گرد آمده در میدان التحریر و میدان لولو و معترضان لیبیایی و یمنی همان مردم میدان آزادی تهران در روز 22 بهمن و نه اجتماع اندک روز 25 بهمن 89 هستند و این همان نکته ای است که دشمن سعی در انحراف آن دارد.
گفتمانی که معترضان سوری علیه بشار اسد به کار میبرند یا شعارهای که معترضان میدان آزادی در روز 25 بهمن فریاد میزنند به قدری با گفتمان بیداری اسلامی کشورهای بحرین، لیبی،یمن و... متفاوت است که باید از آن به دو گفتمان متفاوت تعبیر کرد.
عقبه جنبش متزلزل سبز در ايران شعار "نه غزه نه لبنان جانم فداي ايران" را سر میدهند و اتاق فکر خود را در لندن و واشنتگتن تعبیه میکنند و اكنون در حوادث "درعا " شعار "نه حزب الله و نه ايران" سر داده میشود، در حالی که بیداری امت اسلامی در کشورهای عربی خواب لندننشینان و امریکايیها را آشفته ساخته و رویکردی کاملا مطابق با آرمان استکبار ستیز، ضد غرب و ضد اسرائیل ایران و حزب الله دارد.
مسئله مهم دوم:
دیر یا زود دیکتاتورهای فعلی جهان عرب تن به اصلاحات اساسی داده و مسیر برای مشارکت بیشتر مردم در ایجاد یک نظام سیاسی مقبول و مورد نظر آنها فراهم میشود. با این حال، مردم منطقه به دنبال یک الگو و ساختار مناسب برای تشکیل نظامهای سیاسی خود هستند.
با توجه به اینکه 30 سال گذشته، جرقه بیداری اسلامی و رهایی از وابستگی به کشورهای مستبد و استعمارگر در کشور ایران زده شده است، اکنون این سوال مطرح میشود که جمهوری اسلامی ایران در چه جایگاهی از نظر اقتصادی و سطح پیشرفت درهمه زمینهها قرار دارد و آیا آرمانهای انقلابی امام خمینی موجب افزایش و بهبود سطح زندگی مردم آن شده است یا خیر؟
آیا قطع وابستگی ملت ایران از شرق و غرب موجب پیشرفت آنان شده یا به عکس شرایط سختتری را برای آنان رقم زده است؟
در این رابطه رهبر انقلاب سال 1390 را سال "جهاد اقتصادی نامیده و تاکید کردند:
"ما بايد بتوانيم قدرت نظام اسلامى را در زمينهى حل مشكلات اقتصادى به همهى دنيا نشان دهيم؛ الگو را بر سر دست بگيريم تا ملتها بتوانند ببينند كه يك ملت در سايهى اسلام و با تعاليم اسلام چگونه ميتواند پيشرفت كند"(بیانات رهبر انقلاب/ 1 فروردین90)
توجه به برنامه پنجم توسعه و مولفههای دهه پیشرفت و عدالت ضرورت رشد شتابنده و حرکت جهادگونه در این مسیر را برای خنثی کردن نقشه دشمنان در جهت سیاه نمایی از جامعه و نظام سیاسی ایران در اذهان عمومی ضروری میسازد و این همان مسئله ای است که رهبر فرزانه انقلاب باهوشمندی آن را تشخیص داده و با نامیدن سال 90 به عنوان جهاد اقتصادی، توجه همگان را به آن معطوف ساختند.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : علت نامگذاري سال 90 بنام "جهاد اقتصادي" در اوج قيامهاي مردمي, ,